تنهایی مقدس

تنهایی مقدس

................ در امتداد روزهایم میشود روزگــــــــــــــــــار
تنهایی مقدس

تنهایی مقدس

................ در امتداد روزهایم میشود روزگــــــــــــــــــار

مرداب

برگ رونده روی رود

صفحه باز روزگار

لحظه آزادی برگ

بند به بند روزگار

رهگذر گذار آب

ای تن سوخته آفتاب

زبند شاخه رهاشدی

در دل رود فناشدی

شاید به دست باد پر زدی

ز آزادی خویش دم زدی

بند به بند زندگی:

چه روی شاخ،چه روی رود،چه دست باد،

بند به بند برردگیست.

تا که به مرداب رسی

در گذر خیال ها

دلبسته به سراب ها

بند به بند سرنوشت:

چه شوخ و شنگ،چه تلخ و زشت.

...

با طرب و رقص و سرود

شدی روان به روی رود

بگذری از مقابلم

نظاره کن شمایلم

شده است جوان چنین خمود

سرشک اشک من ببین

بخند به ریش من ،چه سود

غمم ز ناتوانی ام نبود

زجهل تو شدم خمود

چو خاطر آورم خودم

چنان بدم چنین شدم

مست از می خیال ها

غرق فسون خواب ها

دلداده سراب ها

کنون خفته مرداب ها

ساکن ترین آب ها

گذشت و گفت به من حسود

به این شکسته خمود

ولی برای او چه سود

نداندو رود چه زود

دلبسته آواز جوب.

چه داند برگ که راهی مرداب است

همین کافیست که می خواندوشاداب است؟!

                              


نظرات 1 + ارسال نظر
نسرینا رضایی سه‌شنبه 26 شهریور‌ماه سال 1392 ساعت 12:40 ب.ظ http://new-nr.blogfa.com

زیبا بود. لذت بردم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد