تنهایی مقدس

تنهایی مقدس

................ در امتداد روزهایم میشود روزگــــــــــــــــــار
تنهایی مقدس

تنهایی مقدس

................ در امتداد روزهایم میشود روزگــــــــــــــــــار

هیچ جای دنیا این شکلی نیست

هیچ جای دنیا این شکلی نیست به خدا هیچ جای دنیا این شکلی نیست.

چرا ما هر خواسته ای داریم هر اعتراضی داریم سریع میام سیاسیش می کنیم.
 چرا بلد نیستیم هر خواسته ای داریم تو اون لحظه همونو بگیم .
خوب بعضی چیزا ذاتا سیاسی ان بحث من سر مسایل غیر سیاسی وقتی ما میایم مثلا قضیه دریاچه ارومیه رو سیاسی می کنیم واقعا می خوایم از دریاچه حمایت کنیم یا دریاچه زبون بسته فقط برامون یه وسیله اس که به اهداف اصلی مون برسونتمون من نه چپی ام نه راستی با هیچکسم کاری ندارم کسایی ام که اینجا منو میشناسن می دونن چقد حالم از سیاست بهم می خوره .
هم وطنای عزیزم وقتی یه اعتراض سیاسی بشه اتفاقا سرکوب کردنش ساده تر می شه.یه اعتراض منطقی که فقط دلش واسه دریاچه ارومیه می سوزه،نمی خواد دریاچه رو بهونه کنه تا به آزادیه از دست رفته اش چه می دونم سهمیه بنزین و چه و چه و چه برسه....
به خاطر دریاچه ارومیه به نام ایران و غیرت مردم آذرباییجان بیاییم دریاچه ارومیه رو واسه خودش بخوایم،این مملکت کم قربانی نداده....

ما انسانهای ضعیف....

تو فیلم revolver یه متن قشنگ هست .از اونجایی که ترجمه مستقیمش برای ما فارسی زبونا قابل فهم نیست من یه جورایی مفهومی ترجمه اش کردم. جالبه....

یه مرضی درون همه مون هست که خودمون ازش بی خبریم.
حتی وجودشو انکار می کنیم.
این تنها دلیلیه که صبح از خواب پا میشیم،سر کار میریم ،درس میخونیم،تو فیس بوک کامنت میزاریم،سگدو میزنیم،سرهمدیگه رو کلا می زاریم و...
همه اینها به خاطر اینه که ما می خوایم تمام مردم بدونن چقدر ما خوشتیپ ،با کمالات ،با هوش،با مزه،جذاب و..... هستیم.
می ترسونیم یا فراری میدیم ،می زنیم یا میکشیم، تا فقط همه فکر کنن ما کارمون درسته،منحصر به فردیم...
ما همه تو این وابستگی شریکیم.
ما معتاد تایید دیگرانیم.
تیپو ببین...،ساعتش سواچ،...،موهارو...،چه دافیه...،سه ملیون سیستم بسته...،رینگارو ببین...، داری نور زنون و...
میمونهایی هستیم که لباس آدم تنمون کردن و
تایید دیگران رو گدایی می کنیم...!!!
ما معتاد تایید دیگرانیم.
ما محتاج نگاه دیگرانیم.
اصل متن انگلیسی در ادامه مطلب 
ادامه مطلب ...

شبی بارانی در تهران

تنها در کوچه های غریب شهربه دنبال آشنایی می گردم٬جستجویی بس عبث.

در تنگنای کوچه پلکهایم به دیوار می سایید

و دیده ام به انتظار اولین برف زمستانی راه دور دست ها را می جست.

دور دست هایی دوووور و دست نیافتنی در پس کوچه های رویا هایم.

ای معشوقه خیالی٬٬

ای توهم سعادت٬٬

ای آرامش حراسناک..

در پس کدام دیوار ٬

مترصد صدای کدام زنگ٬

در چهار چوب کدام پنجره همه شب منتظر نشسته ای..

تا که شاهزاده ات با سمندی سپید در میان تیرگی کوچه بدرخشدو

از شکوه ورودش کوچه نورباران گرددوخانه به خانه چراغها با نور به استقبالش بیایند..

آری هنوز در چهار چوب پنجره ای اما وقتی چشم باز می کنی باز منظره همیشگی کوچه سرد و تاریک خانه دلت را خراب می کندو کور ماکوری ته کوچه همچون خجری روشنایی سوار سپید پوشت را می کشد.

من یکی از شبها از یکی از کوچه ها گذشتم اما تمام پنجره ها بسته بودند..

چشمی مرا انتظار نمی کشید٬چرا که جز سوز باد پاییزی کسی به استقبالم نیامد.

با ورودم حتی کبریتی هم افروخته نشد..

من در انبوه سایه ها گم شده بودم و تو در وهم نورها مات مانده بودی٬

من در همهمه اشباح کوچه چنان محو شدم که انگار هیچ وقت نبودم..

وقتی از کوچه گذشتم آسمان این شاهد همیشگی جدایی ها بغضش ترکیدو

زمین مثل گونه هایت تر شد و تنها صدای پایم بود که آن هم در زیر وبم آهنگ باران گم شد.


لیز بود پاییز بود.....