تنهایی مقدس

تنهایی مقدس

................ در امتداد روزهایم میشود روزگــــــــــــــــــار
تنهایی مقدس

تنهایی مقدس

................ در امتداد روزهایم میشود روزگــــــــــــــــــار

اهلی کردن یعنی چه ؟

شازده کوچولو پرسید:اهلی کردن یعنی چه ؟


روباه گفت:  اهلی کردن یعنی  ایجاد علاقه کردن.


-ایجاد علاقه کردن؟


روباه گفت: معلوم است. تو الان واسه من یک پسر بچه ای مثل صدهزار پسر بچه ی 

دیگر.


نه من هیچ احتیاجی به تو دارم نه تو هیچ احتیاجی به من. من هم واسه تو یک روباهم مثل 


صدهزار روباه دیگر. اما اگر منو اهلی کردی هردوتامون به هم احتیاج پیدا می کنیم.


تو واسه من میان همه ی عالم موجود یگانه ای می شوی و من برای تو.


اما اگر تو منو اهلی کنی انگار که زندگیم را چراغان کرده باشی. آن وقت صدای پائی را 

می شناسم که با هر صدای پای دیگری فرق می‌کند،


تازه ، نگاه کن آن‌جا آن گندمزار را می‌بینی ؟ برای من که نان‌بخور نیستم گندم چیز 

بی‌فایده‌ای است.


پس گندمزار هم مرا به یاد چیزی نمی‌اندازد. اسباب تأسف است. اما تو موهات رنگ طلا 

است.

پس وقتی اهلیم کردی محشر می‌شود ! گندم که طلایی رنگ است مرا به یاد تو می‌اندازد و صدای باد را هم که تو گندمزار می‌پیچد دوست خواهم داشت . . .


روباه خاموش شد و مدت درازی شازده کوچولو را نگاه کرد.

آنوقت گفت: اگر دلت می‌خواهد منو اهلی کن!


شازده کوچولو جواب داد: - دلم که می‌خواهد، اما وقتِ چندانی ندارم. باید بروم دوستانی پیدا کنم و از کلی چیزها سر در آرم.


روباه گفت: آدم فقط از چیزهایی که اهلی می‌کند می‌تواند سر درآرد. انسان‌ها دیگر برای سر درآوردن از چیزها وقت ندارند.


همه چیز را همین‌جور حاضر و آماده از دکان‌ها می‌خرند.

اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند آدم‌ها مانده‌اند بی‌دوست . . .


تو اگر دوست می‌خواهی خب منو اهلی کن!

شازده کوچولو پرسید: راهش چیست؟

روباه جواب داد : باید خیلی خیلی حوصله کنی. اولش یک خرده دورتر از من ، می‌گیری این جوری میان علف‌ها می‌نشینی.

من زیر چشمی نگاهت می‌کنم و تو لام تا کام هیچ نمی‌گویی،

چون همه‌ی سوء تفاهم‌ها زیر سر زبان است.


عوضش می‌توانی هر روز یک خرده نزدیک‌تر بنشینی.


فردای آن روز دوباره شازده کوچولو آمد.


روباه گفت: کاش سر همان ساعت دیروز آمده بودی.

مثلاٌ اگر سر ساعت چهار بعد از ظهر بیایی

من از ساعت سه تو دلم قند آب می‌شود 

و هرچه ساعت جلوتر برود بیشتر احساس شادی و خوشبختی می‌کنم.

ساعت چهار که شد دلم بنا می‌کند شور زدن و نگران شدن. 


آن وقت است که قدر خوشبختی را می‌فهمم !

نظرات 2 + ارسال نظر
خوده خودم سه‌شنبه 16 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 08:26 ب.ظ http://www.tahnayiyam.blogsky.com

اینو دوس دارم

منم همینطور...

ǷЯΐʞŁϓ دوشنبه 28 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 08:04 ب.ظ

لحظه ای با من باش ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد