تنهایی مقدس

تنهایی مقدس

................ در امتداد روزهایم میشود روزگــــــــــــــــــار
تنهایی مقدس

تنهایی مقدس

................ در امتداد روزهایم میشود روزگــــــــــــــــــار

ابراهیم در آتش

در میانراه مانده ام

در سکوت

در خلسه ایی میان عدم و ابدیت

در فاصله ایی باریک تر از مو

دیگر قلمم توان نوشتن ندارد

دیگر ذهنم یارای پرواز نیست

دلم برای منجلابی که به آن انس گرفته بودم هم تنگ است حتی!

پر کشیدم که پرواز کنم

هیهات که نمی دانستم با بال شکسته نمی توان اوج گرفت

دل به در دریا زدم

اما افسوس که دریا دل نبودم

افسوس که ابراهیم نبودم

دیگر در نوشته هایم ،نه قافیه ایی هست،نه آهنگی و نه ذوقی

دلم تنگ سیاهی های شب است

که این آفتاب روز بدجور چشمم را میزند

آه که لحظه زیبای سپیده سحری چه کوتاه بود

از شما میپرسم،،

آیا ارزشش را داشت؟

شک نکردم هااااااا

فقط کمی آدم شدم و سرم در حساب و کتاب رفته

چرتکه به دست حساب میکنم که

خروج از کلبه تاریکم ارزش یک لحظه احساس نسیم سپیده دم را داشت ؟

چرا که بعد از آن سرگردانیست،،

سرگردانی در نور و نور و نور و ...


"میگن ابراهیم پدر ایمانه،یه مرتبه یادش افتادم 

که با قربونی کردن عزیزترین کس اش،شد پدر ایمان."


چند ماهه نتونستم چیزی بنویسم،خیلی وقته دیگه نمی تونم شعرم بگم

من چم شده ؟

بعضی وقتا دل آدم برای روزای بدم تنگ میشه حتی !!!

24 آبان 91

    تهران   

خودتو میشناسی؟

خودتو میشناسی؟

من خودم یک سایه م.

منو چی؟

یادت می آم؟

سایه ای در سایۀ یک سایه.

چت شده یهوکی؟

چیزی نیست!

تو سرم, تو سرم, روی شاخ ممکن , بوف کور میخونه ,

اون ورش تو جادهء ناممکن برف ریز می باره

حسین پناهی