ما موجوداتی پوچ و تو خالی هستیم
،ما جانورانی مزخرفیم
که به یکدیگر متکی بوده و ذهنمان
از کاه پُر شده است.
افسوس...
افسوس!
صدایِ خشک و بی روحِ ما، وقتیکه
،با یکدیگر پچ پچ میکنیم
،مانند صدایِ باد در چمنزاری خشک
و یا قدمِ موشها بر رویِ شیشه هایی،شکسته
آرام و بی معنی است
،در سردابی خشک
،قالبی بی شکل، سایه ای بی رنگ
.نیرویی افلیج، جنبشی بی حرکت
این تمام دنیای من بود وقتی خدا را انکار میکردم
جملاتی تاریک و تلخ
اما همچون قهوه دلشنگ و آرامش بخش
جملاتی تاریک و تلخ
اما همچون قهوه دلشنگ و آرامش بخش
...
من نیامدم که اینگونه زندگی کنم.
پس نمیکنم