-
استحاله
شنبه 25 خردادماه سال 1398 15:27
نمی دونم چرا مرگ کسی ناراحتم نمیکنه،توی مراسم و ختم و خاکسپاری بیشتر نمایش ناراحتیمو نشون میدم تا اینکه واقعا نترتحت باشم من فکر میکنم مرگ شیرینه حتی یه جورایی جدابه سفری به یه دنیای نا شناحته که البته بلیطش خیلی گرونه اما جذابیتش برای من میچربه به نرخ بالا
-
کِی تموم میشه ؟
یکشنبه 25 فروردینماه سال 1398 13:29
سحر ندارد این شب تار مرا به خاطرت نگهدار
-
گل کاغذی من
یکشنبه 6 اسفندماه سال 1396 18:32
پاییز آمده ست که خود را ببارمت! پاییز: نام ِ دیگر ِ «من دوست دارمت» بر باد می دهم همه ی بود ِ خویش را یعنی تو را به دست خودت می سپارمت! باران بشو، ببار به کاغذ، سخن بگو... وقتی که در میان خودم می فشارمت پایان تو رسیده گل ِ کاغذی ِ من حتی اگر که خاک شوم تا بکارمت اصرار می کنی که مرا زودتر بگو گاهی چنان سریع که جا می...
-
ساده بودیم و سخت بر ما رفت...
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1396 16:38
قیمت شما چند است ؟ مثل دیوانه زل زدم به خودم گریه هایم شبیه لبخند است چقدَر شب رسیده تا مغزم چقدَر روزهای ما گند است! من که مفتم! اگرچه ارزانتر!! راستی قیمت شما چند است؟! از تو در حال منفجر شدنم در سرم بمب ساعتی دارم شب که خوابم نمی برد تا صبح صبح، سردرد لعنتی دارم همه از پشت خنجرم زده اند دوستانی خجالتی دارم!! قصّه ی...
-
فردا سراغ من بی----ا...
شنبه 10 تیرماه سال 1396 21:12
آدم بدون غم، نمیشه راه بی پیچوخم، نمیشه آرزوی کم، نداریم آرزو که کم، نمیشه خستهم از کلامِ، قصار و راویانی که قصد میکنند در شفای حال من، تاریکم فردا سراغ من، بیا یک روزِ، زیبا سراغ من، بیا ... امروز از هم گسستم اگه بال و پر شکستم و به پرتگاه غم رسیده گامهای من چو غرق خاطراتم و غریق بی نجاتم و بی خواب و زابراهم و...
-
کاریش نمی شه کرد...
یکشنبه 7 آذرماه سال 1395 12:43
افکار منهوسی توی سرش چرخید از روسریش رد شد به پا دری پاچید پاچید رو کفشم یعنی برو بیرون یعنی که دور شو دور از من و تهرون پاچید رو آیفون یعنی که برنگرد هی با خودم میگم میگم نترسی مرددددد هی با خودم میگم میگم نترسی مرد یه پارک در شمال یه جوب در جنوب کارتن خواب بزرگ برمی گرده چه خوب ... کاریش نمی شه کرد افتاده اتفاق...
-
مهتاب
سهشنبه 11 آذرماه سال 1393 22:07
امروز شنبه 8 آذر 93 ساعت 20 دقیقه بامداد بالاخره بله رو به ما داد انگار تمام زندگی شو فکر کرده بود به این تصمیم اینقدر قاطع به من گفت جواب من به شما بله است که مو به تنم سیخ شد به من ،به مرد زندگیش درس مردونگی و قاطعیت داد بی اختیار گوشی رو بوسیدم خیلی دوس داشتم ببینمش چشامو باز کردم دیدم ماشینو دم خونشون پارک کردم...
-
خود درگیری
سهشنبه 11 شهریورماه سال 1393 17:47
امروز رفتم سینما،فیلم کلاشینکف.قبل شروع فیلم توی تبلیغات گوشه ای از فیلم شهر موشا رو نشون داد.منو برد به خاطرات خیلی دور و در تمام مدت نمایش فیلم ذهنمو درگیر کرده بود. تصاویر اجرای مجدد نمایشای قدیم مثل همین شهر موشا که آدمو یاد مدرسه موشا مینداخت،یا وقتی شعر زیر گنبد کبود همون آقای حکایتیه معروفو بچه های دهه شصت اجرا...
-
زندگی راکِد
پنجشنبه 26 تیرماه سال 1393 00:48
انگار یک هواپیمای پر از بنزین بودم که در صحرایی دورافتاده سقوط کرده باشد. شادیهای اوج رفت. دلهره رفت. هراس رفت. با سینه روی زمین پهن شده و مدتی بی فرمان پیش رفته بودم. بعد سکوتی مرگبار همه جا را گرفت و همه چیز خاموش شد. خاموشی و سکوت، توفان شن و صداهای دلهرهآور بود که در سرم میپیچید، و لایه لایه چالم میکرد؛ نه...
-
وقتی خدا نبود
شنبه 14 تیرماه سال 1393 18:37
وقتی خدا نبود ... ما موجوداتی پوچ و تو خالی هستیم ،ما جانورانی مزخرفیم که به یکدیگر متکی بوده و ذهنمان از کاه پُر شده است. افسوس... افسوس! صدایِ خشک و بی روحِ ما، وقتیکه ،با یکدیگر پچ پچ میکنیم ،مانند صدایِ باد در چمنزاری خشک و یا قدمِ موشها بر رویِ شیشه هایی،شکسته آرام و بی معنی است ،در سردابی خشک ،قالبی بی شکل، سایه...
-
آرزوهای محال
دوشنبه 12 خردادماه سال 1393 15:26
کاشکی آخر این سوز بهاری باشد کاشکی در بغلت راه فراری باشد کاشکی آب شود یخ غرور قلبت کاشکی در جاده ی امید،سواری باشد کاشکی باز بروید گل از این سنگ یخی کاشکی باز دلم صاحب یاری باشد کاشکی گم بشویم در دل کوهستانها کاشکی قرص رخت ماه شب تاری باشد
-
آتَش سرد
چهارشنبه 13 آذرماه سال 1392 21:23
پرسیدم اسمت چیه گفت بیخیال گفتم از کجا اومدی گفت ازیه راه دور گفتم چقد دور؟ گفت اینقد که سه فصل آواره راه بودم گفتم حالاجدی جدی ازکجا اومدی ؟ گفت از همین جا گفتم مارو گرفتی؟ اینجا بود که یهو اَبرا گروم گروم کردن و بغذش ترکید نُه ماه توی هیچستان منتظر بود کلاغا لال مونی گرفته بودن برگا عروسی سبزی خورشید تو میدون آبی...
-
جهنمَم با تو پاییز میشه
یکشنبه 3 آذرماه سال 1392 19:48
امسال پاییز خیلی بی سر و صدا اومد اینقد تو تابستون سرخوش بودیم که یهو چش وا کردیم دیدیم که زکی داریم تو روزای دلتنگ پاییزی می پوسیم دیگه پاییزم میخواد بره،اما پاییز یه جوری احساساتتو قلقک میده که لحظه لحظه شو حس میکنی و توش غرق میشی،دوس داری زودتر تموم شه و راحت شی از دست این عذاب اما عذابشم قشنگه، روزای نارنجی غروبای...
-
جای خالی
یکشنبه 17 شهریورماه سال 1392 17:35
سکوت است،ســکــــوت در این اتاق خالی صدای فِس فِس بازدم وتیک و تاک ساعت دیواری سکوتی که ندانم از کجا شروع شد فریادی که یخ زده در این چهار دیواری صدای لغزش خودکار روی کاغذ سفید فراز و فرودِ عشق در شعرهایی که کسی ندید دوباره روشن شدن شبم به اسم اعظم تو و باز کشیدن آه از این آرزوی بعید به شعرهایی که خواندم وبه گوشَت...
-
تنهایی مقدس
چهارشنبه 13 شهریورماه سال 1392 14:35
خستگی،،، احساس فرتوت و شکسته ی سکون گویی تمام دنیا از حرکت ایستاده چشمان بهت زده و دهان بازمانده از بازی های مبهم روزهای زندگی تنهایی ای احساس زیبای زندگی من ای تنهایی مقدس بیا و در تمام سلول هایم نفوذ کن من را در بر بگیر همچون برف آذر ماه بر پیکره لخت کوهستان بیا و من را پیدا کن دوباره باز خود را گم کرده ام گم در...
-
چه زود دیــــر شد...
شنبه 12 مردادماه سال 1392 14:34
از حباب تیره دیده مستمان از میان پلک های نیمه بسته مان از هیاهوی پژواک این گلوی خسته مان در گذار این قدم های کوچک سُستمان می رود در هر ثانیه بازی زندگی می دود،، می دود اسب تیز پای روزگار در ذهن کوچکم معنا می شود پایندگی پایندگی، بالندگی بالندگی به پوچی روزمره روزگار بالندگی، سازندگی سازندگی قصر کاغذی دراین محال آوَخ...
-
انار شکسته
دوشنبه 31 تیرماه سال 1392 23:13
ا ین روزهایم حکایت آن اناریست که از شدت رسیدن به زمین افتاد شکست دانه دانه شد خون گریه کرد پای درخت گلگون شد هوا مزه گس انار گرفت ومن هنوز دلم انار میخواست! 29 تیر 92
-
حس و هوس
سهشنبه 7 خردادماه سال 1392 14:38
هوس یه روز دور،هوس روزهای تلخ کودکیم هوس استرس های بی معنی از تکلیف شب لعنتی ام هوس بازی و کوچه و هفت سنگ و توپ دولایه هوس ترس از دادهای زن همسایه هوس مدرسه،صف کشیدن ها و سخنرانیهای الکی هوس آبخوردن ها وحرف های یواشکی هوس قارچ کردم به وسعت ماریو هوس تمام روزهایی که گفتم زود برو برو رفتند وگذشت پلک زدن بیست ساله ام ولی...
-
پاییز بود
سهشنبه 3 بهمنماه سال 1391 15:38
پاییز بود... بیست دی 91
-
ابراهیم در آتش
سهشنبه 30 آبانماه سال 1391 13:01
در میانراه مانده ام در سکوت در خلسه ایی میان عدم و ابدیت در فاصله ایی باریک تر از مو دیگر قلمم توان نوشتن ندارد دیگر ذهنم یارای پرواز نیست دلم برای منجلابی که به آن انس گرفته بودم هم تنگ است حتی! پر کشیدم که پرواز کنم هیهات که نمی دانستم با بال شکسته نمی توان اوج گرفت دل به در دریا زدم اما افسوس که دریا دل نبودم افسوس...
-
خودتو میشناسی؟
دوشنبه 22 آبانماه سال 1391 16:30
خودتو میشناسی؟ من خودم یک سایه م. منو چی؟ یادت می آم؟ سایه ای در سایۀ یک سایه. چت شده یهوکی؟ چیزی نیست! تو سرم, تو سرم, روی شاخ ممکن , بوف کور میخونه , اون ورش تو جادهء ناممکن برف ریز می باره حسین پناهی
-
بارون بی خبر پاییزی
شنبه 1 مهرماه سال 1391 23:33
امروز اول مهر بود.. نمیدونم چرا یه مرتبه حال و هوای پاییز منو گرفت و یاد روزایی تو زندگیم افتادم که نه مهر بود،نه آبان و نه آذر اما پاییز بود. تا اینکه توی همون لحظه ها یه دوست این شعر سهراب رو برام فرستاد که مثل یه بارونه بی خبر پاییزی همه ی اون افکارو شست و با خودش برد.. نه تو می مانی نه اندوه و نه هیچ یک از مردم...
-
موازی
چهارشنبه 29 شهریورماه سال 1391 13:07
ولیعصر-شمال به جنوب سایه درختان بلند که خیمه زده بودند روی خیابان ،پرسه برگ های زردِ سرگردان که در این روزهای آخر تابستان حساب و کتاب و تقویم از دستشان دررفته بود، وجای باد پاییزی حرکت ماشین ها به بازیشان گرفته بی هدف زیر چرخ ها می چرخیدند و هر از چندگاهی یکی شان با صدایی خفیف و معصومانه زیر چرخ مانده خرد میشدند......
-
تصویر
سهشنبه 28 شهریورماه سال 1391 00:05
یک تصویر... تصویر دختری که مرتب بالا و پایین میشد و به سوی من قدم برمیداشت.اما این دختر نبود که بالا و پایین میشد،بلکه تصویر بود و این حرکات تصویر هماهنگی عجیبی با ضربآهنگ قدم هایم داشت.تا اینکه دختر سوار ماشین شدو من بار دیگر به خودم قبولاندم که این تصویر، زندگی بود در قاب عینک آفتابی ام ، که گذشت و رفت... و تصویری...
-
هامون
سهشنبه 14 شهریورماه سال 1391 21:14
واسه کسی که خرابه عمری زیر آوارت آخرین جمله همینه : خدا نگهدارت حمید هامون (خسرو شکیبایی) : تو میخوای من اونی باشم که واقعن تو میخوای من باشم ؟ اگه من اونی باشم که تو میخوای ، پس دیگه من ، من نیست . یعنی من خودم نیستم . . . ببین من میخواستم ببینم چرا ابراهیم پدر ایمان؟!.. میخواستم به عمق عشق ابراهیم به اسماعیل پی...
-
مذهب!
دوشنبه 13 شهریورماه سال 1391 13:54
"مذهب شوخی سنگینی بود که محیط با من کرد و من سالها مذهبی ماندم بی آنکه خدایی داشته باشم!" یک کتاب که هر چون و چرایی را دارد،،چه حاجت فکر کردن است؟ و یک عالم که همه چیز میداند، چه حاجت جسنجو کردن؟ و خطی قرمز دور تا دورت را گرفته،چه حاجت پرسیدن؟ و خدایی که از ترسش نماز خواندیم،روزه گرفتیم و.... و زنی که در شبی...
-
شهرزاده من
سهشنبه 7 شهریورماه سال 1391 22:16
کجایی،کجا رفتی شاهزاده من پریزاده ،آسمونی ،ای دردانه من ای که غم با وجودت بی معنی میشه تنهایی در نبود تو معنی میشه کاش الان میدونستم چیه فکر و خیالت هم قدم میشدم با تو،تو رویا پر میکشیدم تو آسمون افکارت بازم به من میگفتی از بازی های قدیمی دوباره هر لحظه از حرفات برام خاطره میشد مرور میکردی کودکیت رو،اون خاطرات صمیمی...
-
کلاغ
سهشنبه 17 مردادماه سال 1391 13:25
شبا هنگام،قبل فروغ سحری زاغکی روی بام ناله میکرد دست نسیم شبگردِ سرگردان پر و بال سیاه زاغ شانه میکرد در میان تاریکی تک درخت باغچه با نوای نسیم سر تکان میداد گوییا ناله جگر سوز زاغ سرگشته از خاطرات دیرین یاری خبر میداد خاطراتی که شهد شیرینشان روزی کام زاغ را چون شکر میکرد در شبهای فراغ همچو زهری تلخ جگر زاغ را پرخون...
-
خدا نگهدار
دوشنبه 2 مردادماه سال 1391 16:38
نه اشتباه نکن این یه شعر عاشقونه نیس تصور کن یه مردو با چشمهای خیس نمیخوام، نباید تو شعرم به تو جسارت کنم نباید حس عشقو تعبیر به اسارت کنم شکسته میرم امشب بانو،خدا نگهدارت اگر چه میشکنه اون دل سبز و سپیدارت واسه من که پنجره آرزوی مبهم بود ولی تو پنجره باش و تموم دیوارت ببخش منو اگه بوی زخم چرکینمو ضجه های کبودم میشه...
-
من یه ایستگاه بودم برای این اتوبوس...
شنبه 24 تیرماه سال 1391 16:22
دست آخر به مقصد نرسید! یا که رسید ، ولی به من نرسید هرچه بود ونبود گذشت و رفت هرچه هست و نیست از من دل برید بعد یک تقارن فکری،لب من رسید به لب او سالها تو اون لحظه موند فکر من عشقبازی کردم به هر دم او چه رسید به من از این عشق جز افسوس؟! من یه ایستگاه بودم برای این اتوبوس.. 17 تیر 91