یاد قدیما بخیر.....
زمانی که شده کله گنجشکی،اما روزه می گرفتیم.
وقتی روزه مونو خوردن قایمکی سر یخچال باطل نمی کرد اما یه حرف بد باطلش می کرد.
وقتی دروغقو دشمن خدا بود.
یاد وقتی شیطون گولمون می زد وهنوز بلد نبودیم ما شیطونو گول بزنیم.
وقتی که "بی تربیت" هم فحش حساب می شد.
زمانی که دنیا هنوز اینقد بزرگ نشده بود..
وقتی مشق شب بزرگترین دغدغه بود...
وقتی بالا بلندی و قایم موشک خسته کننده نبود.
وقتی "دست علی" بزرگترین ضمانت بود..
سلام،
یکی از دوستان فیس بوکی چند تا پست تو گروپ دهه شصتی ها قرار داد که با عث شد من یاد این شعر قدیمیم بیوفتم و برم سراغ سر رسیدم.....
زندگی ام کویریست که به آن انتهایی نیست نه انتها که حتی فریب سرابی نیست
در کشاکش صورتک های سرگردان یکی نشان ز صورت آشنایی نیست
وز پس سوز تازیانه های زمستان خبر از نرمی نسیم بهاری نیست
بعد هجوم و هیاهوی کلاغان سیاه بهر پرواز پرستوها آسمانی نیست
از فرود خس وخاشاک خشکیده درختان بهر رقص ما هی ها رنگ به جویباری نیست
خشکیده اند گلها در این دیار سرد از برای عطش لاله ها مهر باغبانی نیست
گم گشته ام در این هزار توی حیات به دیار مرگ هم امید کوره راهی نیست
جوان خوانند به شهادت موی سیه زجوانی ام توشه جز دل سیاهی نیست
آبان 88
با این نرم افزار خیلی از ساز ها رو میشه کوک کرد.
من اینجا طریقه کوک سه تارو میگم.
طریقه نصب
بعد ازدانلود نرم افزارو نصب و با این کد 027977 رجیسترکنید
راهنمای کوک سه تار:
سیم اول >>>>>> C4
سیم دوم >>>>>> G4
سیم سوم >>>>> C4
سیم چهارم>>>>> C3
چند سال پیش رضا تو وبلاگش "پستو" یه پست با عنوان چرا این همه چرا گذاشته بود.دیشب یادش کردم ازش الهام گرفتم و این چن خط رو نوشتم..
چرا چشم ها دیر تر می شوند
چرا اشکها زود خشک می شوند
چرا خنده ها زود خاموش شده
چرا دل ها فراموش می شوند
چرا فصل ها زود زمستان شدند
چرا مادرم زود پیر می شود
چرا کوچه ها رنگ عوض کرده اند
چرا خانه ها زود خراب می شوند
چرا دفتر صد برگ هم تمام شد
چرا آب و نان کابوس بابام شد
چرا آن مرد بی اسب آمده
چرا مهمان کوکب خانم نیامده
چرا دوستی ها دیر می رسند
چرا دوستان زود می روند
چرا آدمی از خود بیگانه است
چرا احساس ها سبک می شوند
چرا دوستت دارم ها POKE می شوند
چرا چشم ها منتظر مانده اند
چرا گوش ها مسدود می شوند
چرا شعرهایم افسرده اند
چرا حرف ایم پژمرده اند
چرا آینده هیچ وقت نیامده
چرا گذشته هیچ وقت نرفت
چرا در کودکی آرزو جوانیست
چرا در جوانی حسرت کودکی
چرا دست ها روز به روز،شب به شب
چرا قلب ها دم به دم،لب به لب
از عطوفت از مهر خالی می شوند...
داشتم سررسید قدیمی مو ورق می زدم یه مرتبه چشمم به یه شعر افتاد که قدیما بعد از خوندن داستان زنده به گور صادق هدایت گفته بودم.یه جورایی حسمو بعد از خوندن داستان نشون میده...
زخود خود خسته و زار ملولیم زنده خوانند ولی در جسد تن زنده به گوریم
بند به بند تنمان بر بند کشیده است جان زندانی تن گشته پی راه عبوریم
در پی راه برفتیم و ره به هیچ نبردیم آخر دست بهر آزادی جان چشم به گوریم
مرگ بود توبه این گرگ که زخمی ایست ما توبه شکستیم و مرگ، آه که دوریم
چون جوان مرد،گویند که ناکام برفت هان بدانید که این شعر تلخکام سرودیم
89/5/30 ساعت 21:10
بعد از خوندن این داستان یه حس عجیب عشق به مردن بهت دست میده،هدایت تو تک تک جملات این داستان کوتاه مرگ رو ستایش می کنه.
روزی که هیچ وقت نخواهد آمد
احساس می کنم آفریده شدم تا احساس کنم.
وحال احساس می کنم،،،
اما نه آنچه را که بایدو نه آنطور که شاید.
من،منتظر ماندم.منتظر روزی که هیچ وقت نخواهد آمد....
گرما را احساس می کنم ،
افسوس که خورشیدی نخواهد درخشید.
من هنوز محبتت را احساس می کنم،
افسوس که دستی نوازش نخواهد کرد.
بوی عطرت را احساس می کنم،
افسوس که شب بوها امشب خواب مانده اند.
ظهورت را احساس می کنم،
افسوس که درها امشب بسته خواهند ماند.
حضورت را احساس می کنم،
افسوس که تنهایی به نکاح من در خواهد آمد،امشب
سکوتت را احساس می کنم،
افسوس که فصل شروع عربده هاست.