تنهایی مقدس

تنهایی مقدس

................ در امتداد روزهایم میشود روزگــــــــــــــــــار
تنهایی مقدس

تنهایی مقدس

................ در امتداد روزهایم میشود روزگــــــــــــــــــار

مهتاب

امروز شنبه 8 آذر 93 ساعت 20 دقیقه بامداد بالاخره بله رو به ما داد

انگار تمام زندگی شو فکر کرده بود به این تصمیم اینقدر قاطع به من گفت جواب من به شما بله است که مو به تنم سیخ شد

به من ،به مرد زندگیش درس مردونگی و قاطعیت داد

بی اختیار گوشی رو بوسیدم

خیلی دوس داشتم ببینمش

چشامو باز کردم دیدم ماشینو دم خونشون پارک کردم

درو باز کردم

اومده بود پشت پنجره

چقدر با عینک خانوم شده بود

هی می خواستم یه جوری دستشو لمس کنم

نمی شد پنجره توری داشت

رومم نمی شد بهش بگم دستتو می خوام

،دستمو باز کردم به زور خودمو کشیدم بالا کفه دستمو  یه لحظه گذاشتم رو شیشه پنجره

که اونم دستشو بذار پشته شیشه اما روم نشد بگم

اومدم پایین گفت چیکار میکنی؟ گفتم هیچی...