تنهایی مقدس

تنهایی مقدس

................ در امتداد روزهایم میشود روزگــــــــــــــــــار
تنهایی مقدس

تنهایی مقدس

................ در امتداد روزهایم میشود روزگــــــــــــــــــار

مرگ چه شکلیه!!

یکی میگفت،مرگ خیلی غم انگیزه
چون اونایی که دوست داریو دیگه نمی بینی
من گفتم،
اگه کسیو دوست نداشته باشی،
مرگ چه شکلیه!!

سکوت

دوره دوره سکوت و بی تفاوتیست.
و تفاوت است در سکوت!
سکوت من از تنهاییست
وسکوت تو از ازدهام عشق های روزمره..
و"چه دردی ایست در میان جمع بودن 
ولی در گوشه ای تنها نشستن" ,
عمریست زخم وجودم را پشت صورت خندانم پنهان میکنم...
خسته ام از این همه درد ناگفتنی که به گورخواهم برد..
ونیک می دانم که خاک هم پس میزند این سوغات را...

باران،لذت خیس

بعضی وقتا زندگی یعنی قدم زدن زیر باروون در حالیکه نامجو مدام زیر گوشت زمزمه میکنه که لیز بود و پاییز بود...
تا جاییکه خیس خیس بشی وقتی که میگه خیس بود..
آری با یه بارونم میشه زندگی کرد 
بعضی وقتا واسه لذت بردن از زندگی بهونه های کوچکی هست..
تیکو تاک صدای باروون و آواز نامجو منو برد به روزایی دور
روزایی که هفتم رو به بالا بود..
روزایی که 

نه مهر بود، نه آبان و نه آذر

اما پاییز بود

..

باران را دوست دارم,

چونکه وقتی باران می بارد آسمان
به تلافی تک تک اشکهایم
هزاران هزار اشک میریزد.
باران را دوست دارم چون
آسمان
قبل ازاینکه بغضش بترکد فریاد می کند,
در زندگی زخمهایی هست که ...
آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه کار به نام من دیوانه زدند..پس ساکت  شو ای آسمان...
من ...
باران را دوست دارم,
چونکه باران را دوست دارم,
فقط همین.


روی ماه خداوند را ببوس...

چند ماه پیش کتاب روی ماه خداوند را ببوس از مصطفی مستور رو خوندم،یک ماه بعد متن زیر رو نوشتم.دقیقا وقتی دو جمله آخر این متنو مینوشتم تازه فهمیدم تحت تاثیر این کتابم..

این کتابو یکی از دوستای خوبم به من معرفی کرده منم به شما معرفی میکنم،فوق العاده عمیق و تاثیر گذار،اما کوتاه ومختصر...

خلاصه داستان که به همت دوست خوبم امین وبلاگ هوای حوا تهیه شده رو میتونید در ادامه مطلب بخونید.


دستت را در دستم می گیرم و به کف دستت خیره می شوم

تمامی این چروک ها تمامی این خطوط...

نگاه می کنم با این امید..

تابلکه از پس این خطوط بتوان برگی از دفتر سرنوشت را پیش خواند..

راه نرفته را دانست، 

حرف نزده را شنید،

آتش نیفروخته را دید..

چشمانت ،به چشمانت نگاه می کنم..

تمامی این شوق،تمامی این برق در نگاهت،

خیره می شوم با این امید..

تا از پس این نگاه یقینی پیدا کنم،ایمانی،اعتمادی..

تا پای رفتنم باشدو نای دویدنم.

قلبت،صدای قلبت را میشنوم..

گوش می سپرم و دل می دهم..

به دنبال مسکنی هستم درون هزار توی قلبت

آرامشی..

مامنی امن،خانه ای گرم.

پس از تمامی این جستجو ها و دیدن ها و شنیدن ها ..

پیرمردی سرگردان را به یاد می آورم که در خیابان تکه کاغذی در دست داشت..

آدرس نا کجا آباد!!

زندگی شاید تلخ باشد ، اما پوچ نیست!

عشق شاید حقیقت باشد،اما تمام حقیقت نیست!

دوست داشتن شاید شیرین باشد،اما تمامی شیرینی دنیا نیست!

خداوند شاید دیده نشود،اما دور نیست..

گاهی اوقات آنقدر نزدیک که میتوانی روی ماهش را ببوسی...

فقط کافیست با قلب حسش کنی

خط کش و میکروسکوپ و تلسکوپ را کنار بگذار

وجود خدا را با قلبت اثبات کن..



ادامه مطلب ...