تنهایی مقدس

تنهایی مقدس

................ در امتداد روزهایم میشود روزگــــــــــــــــــار
تنهایی مقدس

تنهایی مقدس

................ در امتداد روزهایم میشود روزگــــــــــــــــــار

روی ماه خداوند را ببوس...

چند ماه پیش کتاب روی ماه خداوند را ببوس از مصطفی مستور رو خوندم،یک ماه بعد متن زیر رو نوشتم.دقیقا وقتی دو جمله آخر این متنو مینوشتم تازه فهمیدم تحت تاثیر این کتابم..

این کتابو یکی از دوستای خوبم به من معرفی کرده منم به شما معرفی میکنم،فوق العاده عمیق و تاثیر گذار،اما کوتاه ومختصر...

خلاصه داستان که به همت دوست خوبم امین وبلاگ هوای حوا تهیه شده رو میتونید در ادامه مطلب بخونید.


دستت را در دستم می گیرم و به کف دستت خیره می شوم

تمامی این چروک ها تمامی این خطوط...

نگاه می کنم با این امید..

تابلکه از پس این خطوط بتوان برگی از دفتر سرنوشت را پیش خواند..

راه نرفته را دانست، 

حرف نزده را شنید،

آتش نیفروخته را دید..

چشمانت ،به چشمانت نگاه می کنم..

تمامی این شوق،تمامی این برق در نگاهت،

خیره می شوم با این امید..

تا از پس این نگاه یقینی پیدا کنم،ایمانی،اعتمادی..

تا پای رفتنم باشدو نای دویدنم.

قلبت،صدای قلبت را میشنوم..

گوش می سپرم و دل می دهم..

به دنبال مسکنی هستم درون هزار توی قلبت

آرامشی..

مامنی امن،خانه ای گرم.

پس از تمامی این جستجو ها و دیدن ها و شنیدن ها ..

پیرمردی سرگردان را به یاد می آورم که در خیابان تکه کاغذی در دست داشت..

آدرس نا کجا آباد!!

زندگی شاید تلخ باشد ، اما پوچ نیست!

عشق شاید حقیقت باشد،اما تمام حقیقت نیست!

دوست داشتن شاید شیرین باشد،اما تمامی شیرینی دنیا نیست!

خداوند شاید دیده نشود،اما دور نیست..

گاهی اوقات آنقدر نزدیک که میتوانی روی ماهش را ببوسی...

فقط کافیست با قلب حسش کنی

خط کش و میکروسکوپ و تلسکوپ را کنار بگذار

وجود خدا را با قلبت اثبات کن..



خلاصه داستان روی ماه خداوند را ببوس:

یونس دانشجوی سال آخر دکترا در رشته‌ی پژوهشگری اجتماعی، مراحل اولیه‌ی پایان‌نامه‌ی دکترایش را پشت سر می‌گذارد. پایان‌نامه قرار است تحلیل جامعه‌شناسانه‌ای از علل گرایش دکتر پارسا، به خودکشی باشد، اما همه‌ی درها برای گشودن این راز، بسته است. پارسا، استاد دانشگاه و با مادرش زندگی می‌کرده و ظاهرن مشکلی که دلیل بر خودکشی‌اش باشد، نداشته است. از طرفی پدر متمول سایه (نامزد یونس) گرفتن مدرک دکترا را شرط ازدواج یونس با سایه قرار داده است. سایه نیز پایان‌نامه‌ی فوق‌لیسانس خود را با عنوان مکالمات خداوند و موسی تهیه می‌کند. یونس که برای سایه الگوی خداشناسی و دینداری و ایمان است، تمام وجودش را شک به وجود خدا فرا گرفته و درد و رنج‌های موجود در دنیا هر دم بر شک او می‌افزاید و صحبت‌های آرام‌بخش دوستش علی‌رضا هم تأثیر چندانی بر ناآرامی ناشی از دوری او از خدا ندارد. سایه وقتی متوجه این شک می‌شود، درهم می‌شکند. یونس با دو تن از دانشجویان پارسا آشنا می‌شود که به تدریج راز خودکشی دکتر را برای او برملا می‌کنند. دکتر پارسا عاشق دختری به نام مهتاب شده بود و تحمل این عشق افلاطونی برای وجود منطق‌باور او امکان‌پذیر نبود و زیر بار این فشار از پا درمی‌آید. درست زمانی که یونس در مکالماتش با مهتاب و دوست او پی به راز زندگی دکتر پارسا می‌برد، سایه نیز با تمام عشقی که در روابط آن‌ها موج می‌زند، او را ترک می‌کند. سایه اعتقاد دارد بین عشق به یونس و عشق به خدا باید یکی را انتخاب کند و به گفته‌ی خودش او دومی را برمی‌گزیند.

نظرات 1 + ارسال نظر
امین یکشنبه 6 آذر‌ماه سال 1390 ساعت 10:59 ق.ظ http://havayehavva.blogsky.com/

خلاصه داستان روی ماه خداوند را ببوس:
یونس دانشجوی سال آخر دکترا در رشته‌ی پژوهشگری اجتماعی، مراحل اولیه‌ی پایان‌نامه‌ی دکترایش را پشت سر می‌گذارد. پایان‌نامه قرار است تحلیل جامعه‌شناسانه‌ای از علل گرایش دکتر پارسا، به خودکشی باشد، اما همه‌ی درها برای گشودن این راز، بسته است. پارسا، استاد دانشگاه و با مادرش زندگی می‌کرده و ظاهرن مشکلی که دلیل بر خودکشی‌اش باشد، نداشته است. از طرفی پدر متمول سایه (نامزد یونس) گرفتن مدرک دکترا را شرط ازدواج یونس با سایه قرار داده است. سایه نیز پایان‌نامه‌ی فوق‌لیسانس خود را با عنوان مکالمات خداوند و موسی تهیه می‌کند. یونس که برای سایه الگوی خداشناسی و دینداری و ایمان است، تمام وجودش را شک به وجود خدا فرا گرفته و درد و رنج‌های موجود در دنیا هر دم بر شک او می‌افزاید و صحبت‌های آرام‌بخش دوستش علی‌رضا هم تأثیر چندانی بر ناآرامی ناشی از دوری او از خدا ندارد. سایه وقتی متوجه این شک می‌شود، درهم می‌شکند. یونس با دو تن از دانشجویان پارسا آشنا می‌شود که به تدریج راز خودکشی دکتر را برای او برملا می‌کنند. دکتر پارسا عاشق دختری به نام مهتاب شده بود و تحمل این عشق افلاطونی برای وجود منطق‌باور او امکان‌پذیر نبود و زیر بار این فشار از پا درمی‌آید. درست زمانی که یونس در مکالماتش با مهتاب و دوست او پی به راز زندگی دکتر پارسا می‌برد، سایه نیز با تمام عشقی که در روابط آن‌ها موج می‌زند، او را ترک می‌کند. سایه اعتقاد دارد بین عشق به یونس و عشق به خدا باید یکی را انتخاب کند و به گفته‌ی خودش او دومی را برمی‌گزیند.

به به مبارک باشه
ممنون از خلاصه داستان مفیدت دوست خوبم..
برای این پست لازم بود.منتها از اول میدونستم دست خودتو می بوسه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد