تنهایی مقدس

تنهایی مقدس

................ در امتداد روزهایم میشود روزگــــــــــــــــــار
تنهایی مقدس

تنهایی مقدس

................ در امتداد روزهایم میشود روزگــــــــــــــــــار

کسی که مال من نبود..

یه روز و روزگاری

بستن مارو به گاری

سنگین بود و باری نبود

بار به نام یاری نبود

کسی که من میخواستمش

کسی که مال من نبود


دو تا چشم فریبا

اون قد و روی رعنا

اون همه مهر و وفا

مستاجر یه قلب بودم 

فکر میکردم صاحبشم

افسوس که مال من نبود


بوسیدم و بوییدمش

تو بغلم فشردمش

نوشیدم و چشیدمش

شهدی که مال من نبود


عطرش پیچید تو زندگیم

فکرش تو یاد و خاطرم

تو گلستان زندگی

گشتم و چیدم عاقبت

گلی که مال من نبود...


بی هیچ اسمی میشه عاشق شد!

یاد باد روزگاری که دستانمان خالی بود

پروانه بود،گل بود،ولی جای شمع لامپ مهتابی بود

فرهاد بودیم و "بی بهانه" به دل بیستون زدیم

عشق هامان همه افسانه معشوق خیالی بود

قلب سپیدی داشتیم با خالی سیاه

زخمی از پیکان کماندار پوشالی بود

کویر دلمان بی آب بود از تو

نزولت تنها امید سالهای خشکسالی بود

فصل شکوفایی این جوان پاییز است

ولی سالها دلبسته یک صبح بهاری بود



بی هیچ اسمی میشه عاشق شد

بی هیچ رد آشنا رو خاک

من سالها عاشق شدم بی تو

یه حس بی تفسیر وحشتناک


سوم اردیبهشت 91

آیا خدا وجود دارد؟ II

آیا خدا واقعا وجود دارد؟


زندگی درد داره،

زندگی کردن توی این دنیا سخته،فرقی نمیکنه تو چه موقعیت و وضعیتی هستی،زندگی یه درد تحمل ناپذیره..


اما چطوره که این همه آدم تو دنیا دارن زندگی میکنن؟

درد و رنجو میشه تحمل کرد،هر کسی به یه روشی تحمل میکنه..


مثال:

1.بعضی وختا میشه درد و سختی رو با حواس پرتی تحمل کرد،

تا حالا شده دندون درد بگیرید؟ همینطور که دندون درد دارید با یه فیلم قشنگ یا هر سرگرمی که باب دلتونه مواجه میشید،میشینید فیلمو نگاه میکنید،فیلم که تموم میشه دوباره دندون درد شروع میشه،آیا تا زمانی که فیلمو نگاه میکردید دندون دردی در کار نبود؟


2.تا حالا شده بری میوه بخری؟فرض میکنیم میوه ها رو از میوه فروشی تا خونه باید به کولت بکشی و ببری،کلی میوه میخری،حمل این همه بار از میوه فروشی تا خونه خیلی سخته..

اما چیه که تحمل این سختی رو امکان پذیر میکنه، لذت خوردن میوه های تازه..


ما برای رها کردن خودمون از رنج این دنیا دو تا راه داریم:

من به اولی میگم مسکن،

به دومی میگم درمان..

یا باید خودمونو طوری تو این دنیا غرق کنیم که دیگه درد و رنج یادمون بره

یا باید بگردیم معنای این دنیا رو پیدا کنیم تا تحمل درد ورنج برامون عقلانی بشه،یعنی وقتی بفهمیم برای چی تو این دنیا هستیم و به کجا میخوایم بریم دیگه این زندگی و گذرانش برامون پوچ و بی معنا و سخت نیست..


متاسفانه اکثر ما حال نداریم راه دوم رو انتخاب کنیم،

نا امیدانه چشم دوختیم به این دنیا و هی التماسشو میکنیم که :

سرگرمم کن،سرگرمم کن،بذار منو سر کار،منو طوری نشئه کن که یادم بره از کجا اومدم و،کجا هستم و به کجا خواهم رفت...


مشکل اصلی ما همون آیا خدا وجود دارد؟؟  که قبلا راجع بهش صحبت کردم..


یکی از دوستان نظری راجع به این مطلب گذاشتند و من توضیحاتی تکمیلی راجع به این مطلب بهشون دادم لذا دیدم خالی از لطف نیست که اون توضیحات رو به این مطلب اضافه کنم :

1.مخاطب اصلی این وبلاگ خودم هستم،این وبلاگ یه جورایی یه گذاریه از خودم به خودم..من میخوام از پس این نوشته ها از خودم به خودم برسم..

اگر در این بین دوستان خوبی مثل شما به اینجا سر میزنن افتخاریه برای من و نظراتتون کمکیه برای دید بهتر من تو این مسیر


2.زندگی درد داره،آری زندگی درد داره همونطور که حمل کردن بار و میوه درد داره همونطور که دندون درد ،درد داره..آره به دیده ما بستگی داره که این دردو باسه چی داریم تحمل میکنیم،اگر تحمل دردمون نتیجه و عاقبتی داشته باشه این درد تبدیل میشه به مسیر شیرین پیروزی و به مقصود رسیدن اگر دیدمون رو اینطور عمیق و ریشه ای درست کنیم به جایی میرسیم به سخت ترین مصائب بگیم "ما رایت الا جمیلا...


3.اگر زندگیمون اینطور عمقی هدفمندو جهت دار بشه دیگه لحظه مرگ میتونیم بگیم که لحظه لحظه زندگیمونو زندگی کردیم.


من خودم یه نمونه از تغییر دید به زندگی هستم اگه به پست های گذشته وبلاگم نگاه کنی میبینی که من از کجا به کجا رسیدم یه زمانی زندگی برای من  دل سپردن به آزار دلخواه یک تردید... بود

نسل من

نسل من نسلِ
کشتی های غرق شده
لشکر های شکست خورده
قلب های ترک خورده
سیب های کرم خورده
بوسه های پست شده
دست های داغ شده
قلب های قفل شده
دوستی های فراموش شده
تماس های قطع شده
روابط کات شده
اس ام اس های پاک شده
خاطرات زخم شده
خنده های اخم شده
اشک های خشک شده
جوان های پیر شده
گیس های سفید شده
سکوت های فریاد شده
روز های تار شده
آغوش های یخ کرده
نفس های تب کرده
عرق های سرد شده
صورت های سرخ شده
کاه های کوه شده
کوه های کاه شده
اشک های آه شده
روز های پس رفته
خوشی های وا رفته
6 فروردین
91   

آیا خدا وجود دارد؟؟

نمیخوام تو اولین نوشته ام در سال 91 بحث اعتقادی کنم، من دنبال جواب هم نیستم،فقط میخوام سوال درستو پیدا کنم..


ادامه مبحث درآیا خدا وجود دارد II


بعد از قرار دادن این مطلب تو وبلاگم،یکی از دوستان پاسخ جامع و کاملی به این نوشته دادن،که من حتی از دادن جواب قاصر موندم.

این پاسخ کامل و زیبا رو میتونید درادامه مطلب بخونید...


با یه مثال شروع میکنم:

یه کلاس درسو در نظر میگیریم،وقتی دبیر نیست و زمانی که دبیر تو کلاس هست رو با هم مقایسه کنیم..

زمانیکه دبیر تو کلاس نباشه خوب خیلی کارا میکنیم،هر کس در حد خودش یکی بلند بلند حرف میزنه یکی با موبایلش بازی میکنه و باقیش دیگه بماند ... 





اما زمانیکه دبیر میاد تو کلاس یه حریم برای کارامون میزارم حتی فارغ ازسن دبیر که ممکنه کوچکتر از ما باشه، اگرم کاری میکنیم سعی میکنیم طوری باشه دبیر نفهمه .کمن اما هستن کسایی که تو چشای دبیر نیگا کنن و شیطنت کنن..


همه مون راجع به خدا شنیدیم ،میگن که کارش خیلی درسته،یعنی اصلا با اون 

دبیر قابل مقایسه نیست،هرچی داریم از اونه، و بدبختی اینه که همیشه ام سر کلاسه و همه چیو میبینه...
حالا ما چرا کارایی میکنیم که همه مون میدونیم خدا دوست نداره؟
چرا به هم ظلم میکنیم ؟

حالا ما چرا کارایی میکنیم که همه مون میدونیم خدا دوست نداره؟
چرا به هم ظلم میکنیم ؟

چرا مردم آزاری میکنیم؟

چرا حتی خود آزاری میکنیم؟

چرا لج میکنیم؟

چرا از رنج کسی کیف میکنیم؟

چرا؟

یعنی دبیر سر کلاس نیست؟

یا حواسش نیست؟




ما زمانیکه این کارا رو میکنیم یه جورایی اون ته ته ته قلبمون حتی برای چند لحظه پیش خودمون میگیم،از کجا معلوم خدایی وجود داشته باشه؟؟؟

کو پس ؟

چرا دست خدایی که میگن قادر و تواناست نمیبینم؟

خوب علم دلیل همه پدیده ها روثابت کرده،ودلیل هیچی رو نگفتن خداست،مثلا نگفتن دلیل گرم بودن خورشید یا جاذبه زمین خداست،دلایلش کاملا مشخصه..

همه چی با یه انفجار بزرگ (بیگ بنگ) شروع شده و از اولم اثری از خدا نبوده!

نیچه میگه خدا مرده است!
انیشتین میگه خدا تاس نمی اندازد...


حالا من از کسایی که این مطلبو میخونن دوتا سوال دارم:

1.آیا خدا وجود داره؟

2.اگه هست یا اگه نیست دلیل؟
(راهنمایی برای سوال 1 :به ته قلبتون رجوع کنید لطفا)


آیا خدا وجود دارد؟ II

ادامه مطلب ...

خود کرده را تدبیر نیست!!


از دست خود نالم کنون 

در دیگری تقصیر نیست


کبریت در دست من است

آتش فروزم کیست کیست؟؟


آتش گرفته هستی ام 

این شعله را خاموش نیست


از که شکایت من کنم

خود کرده را تدبیر نیست..


بهمن
90

این روزها...(آهنگ شکوه از محسن نامجو)

تصمیم گرفته بودم اینجا فقط دستنوشته بذارم،اما این آهنگ نامجو باعث شد نتونم مقاومت کنم و آهنگ آپلود کنم...

حس این روزای منه این آهنگ...



دانلود




شکوه

برداشت آزاد(حیات با ت دسته دار)

صبح یک روز بهاری چشم گشود..

خورشید با چنان شتابی به استقبالش آمد،
که چشمانش نیمه باز ماندند.

بعد از لختی چشم زدن ، اول چیزی که دید باغ بود..

طراوت گل ها و غنچه های تازه باز شده
عطر مست کننده شان

آواز بلبلان و رقص پروانه ها..

صدای باد که در میان درختان می پیچید و آرامش سوغات می آورد.

شروع کرد به قدم زدن میان باغ،

تمام درختان شکوفه کرده بودند..

کنار جوی که نشست دیگر بهار رفته بود..

تابستان بود.

چرخید و چرخید،به میوه هایی نگاه کرد که چندی پیش شکوفه بودند..

رقص زیبای گلابی روی شاخه،

که خبر از شیرینی و تازگی میداد

و بالاخره چشمش به سیب افتاد..


سرخی معصومانه ایی داشت که به او درس نجابت میداد.

نتوانست مقاومت کند، سیب را چید

گازی از سیب زد،سیب شد ذره ایی از وجودش..

دیگر او سیب بود و سیب او...

غم غربت پاییز ،رخ درختان را زرد کرده بود.

اما او سیب میخواست،

سیب سرخ خجالتی خودش را میخواست.



حراسان شروع به جستجو کرد،

این سو و آن سو آین درخت و آن درخت

گشت و گشت و گشت ...

نفس زنان به زمین نشست،

سفیدی ابر نفس هایش از سنگینی نگاهی حکایت میکرد..

زمستان.

سر که برگرداند،باغ سپید رخت شده بود.

نه درختی،نه گلی ،نه شکوفه ایی......و نه سیبی..

گذشت...

کم کمک برف ها آب شدند..

بهار هم آمد،گل ها و شکوفه ها..

بلبلان خواندند و پروانه ها جشن گرفتند..

دوباره باد میان درختان پیچید وخاطره خیالی راحت را زنده کرد

در همین حین بهار رفت و تابستان آمد..

میوه ها رفته رفته خود نمایی کردند...

گلابی ، گیلاس ، .... و بالاخره سیب سرخ

همه آمدند ، اما چه سود..

او یک بار زندگی کرد

یک بار سیب چید

یک بار عاشق شد



تهران
اسفند 90

نوازنده دوره گرد...

یه شب سر کار طبق معمول تنها ،یه دونه از این نوازنده های دوره گرد با یه ویولن که باند کوچیکی بهش وصل کرده بود اومد و از کوچه مون گذشت....


پیچید غریبانه نوای ساز نوازنده دوره گرد در کوچه


چه کردی با من 

آه نوازنده دوره گرد..

سوزه صدای سازت 

سوزاند و باز کرد زخم های کهنه ام را

دم مسیحایی سازت،زنده کرد تمام درد های دلم را

بغضم را کشان کشان تا دم گلویم بالا آورد

آه نوازنده دوره گرررررددددد...

غریبه ایی که از دل کوچه می آیی،

اما صدای سازت قوم وخویش دردهایم است!

نیایش ،تقاطع چمران!


بار الها من چیم ،من کیستم؟ بنده ایی سودا زده

                                                     خود ز هر چه بند بگسستم دل به دریا ها زده


یک نفس میرقصم  و دل شادم آن دم  ای  خدا

                                                       یک نفس همچون یتیمی خسته و  ماتم زده


آخرین  شمع  وجودم  سوخته  است  ای  خدا

                                                       آخرین  پژواک  امید   از دیارم   پر  زده


گر تو خواهی و توانی این  دلم  سامان  دهی

                                                      ار تو دانی  و شناسی که  به من آتش زده؟


گوشه  چشمی  ،  تک نگاهی  ،  رخصتی ...

                                                        دست  تو   ناجیست   بر  این    شب  زده


این جوان  را در منزل  پیران  مسکن کرده اند

                                                         گر  چه  سوزما  بسازم  نیستم  دلزده ...


مرداد 90