تنهایی مقدس

تنهایی مقدس

................ در امتداد روزهایم میشود روزگــــــــــــــــــار
تنهایی مقدس

تنهایی مقدس

................ در امتداد روزهایم میشود روزگــــــــــــــــــار

پیله تنهایی ام..

یک بار در یک اتاق،

سر می کشم روکش تنهایی و

بالا می کشم قدح زهر ماری و

لحظه ای خاموش می شوم..

یک بار در کنج خلوتم،

تیغ می کشم برشاهرگ فلسفه وجودم

سیاهی اشعارم را با خونابه می شویم و

لحظه ای خاموش می شوم

دل می سپارم به خواب ابدی،

به لالایی می سپارم لحظه ای بیداری ام را

خورشید  را پشت کوه قایم میکنم و

بانگ خروس را سایلنت.

گم میشوم میان رویا ها

رویا می شوم از پس خاطره ها

دامن سپیده را با ذغال نقش می زنم

شب را با ب, بی نهایت می نویسم

صدایم که کنند..خود به خواب زده،خود خواسته،نمی شنوم.

افیون خواب مرهم می کنم بر این همه زخم نادیده،"حتی پزشک متخصص"

چاک چاک زخم هایم،زق زق دردهایم..گریه وناله و...

مونس شبهایم.

آه خلوتی دارم بی روزن تر از بهشت...

که حتی حوا نفوذ نکند به آن

نه گندم ویار کنم و نه سیب هوس

فارغم از تمام فروغ ها و

خاموشم از تمامی افروختنی ها

مات مانده ام در سوسو زدن شمع وجودم..

شکنجه ای دلخواه،

عذابی تلخ تر از بن بست خیار..

اما کیفورناک!


"در زندگی زخم هایی هست که آدم روش نمیشه جاشو به کسی نشون بده حتی پزشک متخصصص"

هیچ جای دنیا این شکلی نیست

هیچ جای دنیا این شکلی نیست به خدا هیچ جای دنیا این شکلی نیست.

چرا ما هر خواسته ای داریم هر اعتراضی داریم سریع میام سیاسیش می کنیم.
 چرا بلد نیستیم هر خواسته ای داریم تو اون لحظه همونو بگیم .
خوب بعضی چیزا ذاتا سیاسی ان بحث من سر مسایل غیر سیاسی وقتی ما میایم مثلا قضیه دریاچه ارومیه رو سیاسی می کنیم واقعا می خوایم از دریاچه حمایت کنیم یا دریاچه زبون بسته فقط برامون یه وسیله اس که به اهداف اصلی مون برسونتمون من نه چپی ام نه راستی با هیچکسم کاری ندارم کسایی ام که اینجا منو میشناسن می دونن چقد حالم از سیاست بهم می خوره .
هم وطنای عزیزم وقتی یه اعتراض سیاسی بشه اتفاقا سرکوب کردنش ساده تر می شه.یه اعتراض منطقی که فقط دلش واسه دریاچه ارومیه می سوزه،نمی خواد دریاچه رو بهونه کنه تا به آزادیه از دست رفته اش چه می دونم سهمیه بنزین و چه و چه و چه برسه....
به خاطر دریاچه ارومیه به نام ایران و غیرت مردم آذرباییجان بیاییم دریاچه ارومیه رو واسه خودش بخوایم،این مملکت کم قربانی نداده....

شبی بارانی در تهران

تنها در کوچه های غریب شهربه دنبال آشنایی می گردم٬جستجویی بس عبث.

در تنگنای کوچه پلکهایم به دیوار می سایید

و دیده ام به انتظار اولین برف زمستانی راه دور دست ها را می جست.

دور دست هایی دوووور و دست نیافتنی در پس کوچه های رویا هایم.

ای معشوقه خیالی٬٬

ای توهم سعادت٬٬

ای آرامش حراسناک..

در پس کدام دیوار ٬

مترصد صدای کدام زنگ٬

در چهار چوب کدام پنجره همه شب منتظر نشسته ای..

تا که شاهزاده ات با سمندی سپید در میان تیرگی کوچه بدرخشدو

از شکوه ورودش کوچه نورباران گرددوخانه به خانه چراغها با نور به استقبالش بیایند..

آری هنوز در چهار چوب پنجره ای اما وقتی چشم باز می کنی باز منظره همیشگی کوچه سرد و تاریک خانه دلت را خراب می کندو کور ماکوری ته کوچه همچون خجری روشنایی سوار سپید پوشت را می کشد.

من یکی از شبها از یکی از کوچه ها گذشتم اما تمام پنجره ها بسته بودند..

چشمی مرا انتظار نمی کشید٬چرا که جز سوز باد پاییزی کسی به استقبالم نیامد.

با ورودم حتی کبریتی هم افروخته نشد..

من در انبوه سایه ها گم شده بودم و تو در وهم نورها مات مانده بودی٬

من در همهمه اشباح کوچه چنان محو شدم که انگار هیچ وقت نبودم..

وقتی از کوچه گذشتم آسمان این شاهد همیشگی جدایی ها بغضش ترکیدو

زمین مثل گونه هایت تر شد و تنها صدای پایم بود که آن هم در زیر وبم آهنگ باران گم شد.


لیز بود پاییز بود.....



یاد قدیما بخیر.....

یاد قدیما بخیر.....

زمانی که شده کله گنجشکی،اما روزه می گرفتیم.

وقتی روزه مونو خوردن قایمکی سر یخچال باطل نمی کرد اما یه حرف بد باطلش می کرد.

وقتی دروغقو دشمن خدا بود.

یاد وقتی شیطون گولمون می زد وهنوز بلد نبودیم ما شیطونو گول بزنیم.

وقتی که "بی تربیت" هم فحش حساب می شد.

زمانی که دنیا هنوز اینقد بزرگ نشده بود..

وقتی مشق شب بزرگترین دغدغه بود...

وقتی بالا بلندی و قایم موشک خسته کننده نبود.

وقتی "دست علی" بزرگترین ضمانت بود..


زندگی ام کویریست که به آن انتهایی نیست

سلام،

یکی از دوستان فیس بوکی چند تا پست تو گروپ دهه شصتی ها قرار داد که با عث شد من یاد این شعر قدیمیم بیوفتم و برم سراغ سر رسیدم.....


زندگی ام کویریست که به آن انتهایی نیست              نه   انتها  که   حتی  فریب  سرابی  نیست

در     کشاکش     صورتک های      سرگردان             یکی   نشان  ز   صورت    آشنایی    نیست

وز    پس   سوز    تازیانه های        زمستان            خبر    از   نرمی     نسیم     بهاری    نیست

بعد  هجوم    و هیاهوی      کلاغان     سیاه             بهر    پرواز    پرستوها     آسمانی     نیست

از  فرود   خس وخاشاک   خشکیده   درختان             بهر رقص ما هی ها رنگ به جویباری نیست

خشکیده اند     گلها    در این   دیار     سرد              از برای   عطش   لاله ها مهر باغبانی نیست

گم    گشته ام     در این    هزار توی   حیات              به دیار   مرگ هم   امید  کوره  راهی نیست

جوان   خوانند    به شهادت     موی    سیه               زجوانی  ام  توشه  جز دل  سیاهی  نیست


آبان 88

نرم افزار کوک سه تار



با این نرم افزار خیلی از ساز ها رو میشه کوک کرد.

من اینجا طریقه کوک سه تارو میگم.

 دانلود

طریقه نصب

بعد ازدانلود نرم افزارو نصب و با این کد 027977   رجیسترکنید


راهنمای کوک سه تار:


سیم اول >>>>>>  C4

سیم دوم >>>>>>  G4

سیم سوم >>>>>  C4

سیم چهارم>>>>>  C3

چرا...

چند سال پیش رضا تو وبلاگش "پستو" یه پست با عنوان چرا این همه چرا گذاشته بود.دیشب یادش کردم ازش الهام گرفتم و این چن خط رو نوشتم..


چرا چشم ها دیر تر می شوند

چرا اشکها زود خشک می شوند

چرا خنده ها زود خاموش شده

چرا دل ها فراموش می شوند

چرا فصل ها زود زمستان شدند

چرا مادرم زود پیر می شود

چرا کوچه ها رنگ عوض کرده اند

چرا خانه ها زود خراب می شوند

چرا دفتر صد برگ هم تمام شد

چرا آب و نان کابوس بابام شد

چرا آن مرد بی اسب آمده

چرا مهمان کوکب خانم نیامده

چرا دوستی ها دیر می رسند

چرا دوستان زود می روند

چرا صداقت خاطره گشته است

چرا آدمی از خود بیگانه است

چرا احساس ها سبک می شوند

چرا دوستت دارم ها POKE می شوند

چرا چشم ها منتظر مانده اند

چرا گوش ها مسدود می شوند

چرا شعرهایم افسرده اند

چرا حرف ایم پژمرده اند

چرا آینده هیچ وقت نیامده

چرا گذشته هیچ وقت نرفت

چرا در کودکی آرزو جوانیست

چرا در جوانی حسرت کودکی

چرا دست ها روز به روز،شب به شب

                          چرا قلب ها  دم به دم،لب به لب

                                                  از عطوفت از مهر خالی می شوند...

زنده به گور+دانلود

داشتم سررسید قدیمی مو ورق می زدم یه مرتبه چشمم به یه شعر افتاد که قدیما بعد از خوندن داستان زنده به گور صادق هدایت گفته بودم.یه جورایی حسمو بعد از خوندن داستان نشون میده...


زخود خود خسته و زار ملولیم                                زنده خوانند ولی در جسد تن زنده به گوریم

 

بند به بند تنمان بر بند کشیده است                       جان زندانی تن گشته پی راه عبوریم 


در پی راه برفتیم و ره به هیچ نبردیم                          آخر دست بهر آزادی جان چشم به گوریم 


مرگ بود توبه این گرگ که زخمی ایست                     ما توبه شکستیم و مرگ، آه که دوریم


چون جوان مرد،گویند که ناکام برفت                          هان بدانید که این شعر تلخکام سرودیم


89/5/30 ساعت 21:10


بعد از خوندن این داستان یه حس عجیب عشق به مردن بهت دست میده،هدایت تو تک تک جملات این داستان کوتاه مرگ رو ستایش می کنه.

لینک دانلود زنده به گور

روزی که هیچ وقت نخواهد آمد

روزی که هیچ وقت نخواهد آمد

احساس می کنم آفریده شدم تا احساس کنم.

وحال احساس می کنم،،،

اما نه آنچه را که بایدو نه آنطور که شاید.

من،منتظر ماندم.منتظر روزی که هیچ وقت نخواهد آمد....

گرما را احساس می کنم ،

افسوس که خورشیدی نخواهد درخشید.

من هنوز محبتت را احساس می کنم،

افسوس که دستی نوازش نخواهد کرد.

بوی عطرت را احساس می کنم،

افسوس که شب بوها امشب خواب مانده اند.

ظهورت را احساس می کنم،

افسوس که درها امشب بسته خواهند ماند.

حضورت را احساس می کنم،

افسوس که تنهایی به نکاح من در خواهد آمد،امشب

سکوتت را احساس می کنم،

افسوس که فصل شروع عربده هاست.

مرداب

برگ رونده روی رود

صفحه باز روزگار

لحظه آزادی برگ

بند به بند روزگار

رهگذر گذار آب

ای تن سوخته آفتاب

زبند شاخه رهاشدی

در دل رود فناشدی

شاید به دست باد پر زدی

ز آزادی خویش دم زدی

بند به بند زندگی:

چه روی شاخ،چه روی رود،چه دست باد،

بند به بند برردگیست.

تا که به مرداب رسی

در گذر خیال ها

دلبسته به سراب ها

بند به بند سرنوشت:

چه شوخ و شنگ،چه تلخ و زشت.

...

با طرب و رقص و سرود

شدی روان به روی رود

بگذری از مقابلم

نظاره کن شمایلم

شده است جوان چنین خمود

سرشک اشک من ببین

بخند به ریش من ،چه سود

غمم ز ناتوانی ام نبود

زجهل تو شدم خمود

چو خاطر آورم خودم

چنان بدم چنین شدم

مست از می خیال ها

غرق فسون خواب ها

دلداده سراب ها

کنون خفته مرداب ها

ساکن ترین آب ها

گذشت و گفت به من حسود

به این شکسته خمود

ولی برای او چه سود

نداندو رود چه زود

دلبسته آواز جوب.

چه داند برگ که راهی مرداب است

همین کافیست که می خواندوشاداب است؟!